گپي با محمدرضا سنگري

خیابانی را دوست دارم که از تهران خارج می‎شود

محمدرضا سنگري

محمدرضا سنگری در آبان ۱۳۳۳ در شوش دانیال متولد شده و فارغ‎التحصیل دکترای زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران است. از کودکی به شعر رو آورده و از جوانی شغل معلمی را برای خود برگزیده است. او حضور در بسیاری از شب‎‎های شعر و کنگره‎‎های ادبی و نگارش کتاب‎‎های متعدد در زمینه شعر را نیز در کارنامه دارد و این‎روز‎ها علاوه‎بر تدریس در دانشگاه و سردبیری مجلات رشد زبان و ادبیات فارسی و مجله تربیت، همکار سازمان پژوهش و تألیف کتب درسی هم هست.

 

نام؟

بسم الله الرحمن الرحیم. محمدرضا.

نام خانوادگی؟

سنگری.

شغل؟

تدریس در دانشگاه و سردبیری مجله رشد زبان و ادب فارسی.

تحصیلات؟

دکترای زبان و ادبیات فارسی.

شغل پدر؟

معلم.

همه مشاغلی که تا امروز داشته‎اید؟

تدریس در مقاطع مختلف، از ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان تا تربیت معلم و دانشگاه. سردبیری مجله رشد زبان و ادب فارسی و مجله تربیت در آموزش و پرورش. مدتی هم مدیریت گروه زبان و ادبیات فارسی سازمان تألیف کتاب‎‎های درسی را بر عهده داشته‎ام.

تجربه کار در کودکی و نوجوانی؟

از سوم و چهارم دبستان، برای تأمین نیاز‎های تحصیلی خودم، که عمده‎اش هزینه خرید کتاب بود، کار می‎کردم. به‎خصوص در تابستان‎ها؛ بنایی کرده‎ام، در مغازه‎‎های گوناگون کار کرده‎ام، گاهی هم چیز‎هایی از ساحل رودخانه جمع می‎کردم و در بازار قدیم شهرمان می‎فروختم.

مثلا چه‎چیزهایی؟

تکه‎‎های مس و فلزات دیگر.

دورترین تصویری که از کودکی در ذهن‎تان مانده؟

یکساله یا کوچکتر بودم. در بغل خاله‎ام بودم، زیر نخلی. دانه‎‎های خرما را می‎چیدند، یکی از دانه‎‎ها را هم در دهان من گذاشتند.

شغل مورد علاقه در کودکی؟

دوست داشتم معلم بشوم.

کمترین نمره‎ای که در مدرسه گرفته‎اید؟

سه بار صفر گرفتم. بار‎ها به دانش‎آموزانم گفته‎ام که مفتخر به دریافت صفر شده‎ام و یاد گرفته‎ام چطور از صفر عبور کنم!

از چه درسی؟

ریاضی و زبان.

به یادماندنی‎ترین تشویق دوران تحصیل؟

انشایم نیمه‎تمام بود و نیمی از آن را از حافظه خواندم. منتظر تنبیه بودم، اما معلم برای تشویق خودنویسش را به من داد.

خاطره‎انگیزترین درس دوران تحصیل؟

درس انشا. در فرصت‎‎های دیگر نمی‎توانستم خودم را نشان بدهم.

اولین کتابی که خودتان خریدید و خواندید؟

کتاب مشکل‎گشا. که دو ریال خریدمش. منبع درآمدم هم بود. شب‎‎های جمعه می‎رفتم در خانه‎‎ها می‎خواندم و با هر بار خواندن پنج ریال می‎گرفتم!

اولین فیلمی که در سینما دیدید؟

زاپاتا. تا قبل از انقلاب، خانواده اجازه سینما رفتن به ما نمی‎داد. درست در بحبوحه انقلاب یا کمی پیش از اوج‎گیری انقلاب بود که فیلم زاپاتا را در سینمای شهرمان نمایش دادند.

اولین‎بار که فهمیدید می‎توانید شعر بگویید؟

کلاس چهارم ابتدایی بودم. خانه ما نزدیک ساحل بود و غروب‎‎ها را کنار ساحل می‎گذراندم. در خوزستان بازماندگان قوم ماندائی یا صابئین هستند که در ساحل رود زندگی می‎کنند و قبور گذشتگان‎شان هم در ساحل بود. در ساحل رودخانه دز می‎رفتم و قبر‎ها را می‎دیدم که فرسوده شده بودند و اسکلت‎‎ها از آن‎ها بیرون زده بود. با کنجکاوی کودکی این قبر‎ها را نگاه می‎کردم و همین اولین زمینه برای سرودن شعر شد.

اولین بیتی که در آن احوال گفتید؟

یکی روز رفتم به صحرا چنین/ بدیدم یکی مرده‎اندر زمین

و اولین شعری که از شما منتشر شد؟

یک شعر در زمینه دفاع مقدس بود که در سال ۱۳۶۱ منتشر شد. یکی از دوستان شهیدم این شعر را از من گرفت و برای مجله سروش فرستاد، که آن‎موقع زنده‎یاد قیصر امین‎پور و آقای حسین اسرافیلی و دوستان دیگری آن‎جا بودند. یکی از ابیاتش این بود:

فیل فتنه اگر که زین سازند/ابر بارانی ابابیلیم.

شعر گفتن دشوارتر است یا نقد شعر؟

هرکدام در موقعیتی دشوار می‎شوند. شعر، وقتی بخش الهامی‎اش طی شده است و می‎خواهی تمامش کنی، بسیار دشوار است. آن جرقه و آذرخش نخستین که تمام می‎شود، به‎خصوص اگر در قالب کلاسیک باشد ـ که سنتش این است که از پنج شش بیت کمتر نباشد و می‎خواهید تکمیلش کنید ـ تکاپوی دشوار و فرساینده‎ای دارد. نقد هم دشوار است، اما هیچ شاعری نیست که در جریان سرودن دچار نقد نباشد. همین که واژه‎‎ها را پس و پیش می‎کنید و کلمه‎ای یا بیتی را قلم می‎گیرید، نقد است. نقد در جریان خلق اتفاق می‎افتد و چنان توأمانند که گویی همزادند.

با نوشتن درباره شعر راحت‎ترید یا سخن گفتن درباره شعر؟

هردو کار را می‎کنم، اما فکر می‎کنم در سخن گفتن راحت‎تر باشم. من بیش از ۴۰ سال است که سخنرانی می‎کنم و تمرین سخن گفتنم بیشتر است.

کوتاه، درباره شوش دانیال؟

زادگاه من و خاطره پیامبر بزرگی که در هجرت و تبعید به سر برد. سرگردانی‎‎های من به دانیال نبی بسیار شبیه است.

میکروفن؟

پل ارتباط. ابزاری برای این‎که بگویی که هستی و چگونه می‎اندیشی و به مخاطب چگونه نگاه می‎کنی.

غزل؟

لنگرگاه شعر دیروز و امروز. شعر انقلاب با گذار از همه قالب‎‎ها و تجربه‎‎های فرمیک سرانجام به غزل رسید. این نشان می‎دهد غزل ظرفیت بی‎نهایتی است برای گفتن. و اتفاقا نامش چندان رسا نیست. نه فقط جلوه‎‎های عاشقانه و عارفانه، که همه قلمرو‎های زندگی در غزل چهره نشان داده‎اند. غزل فرمی است برای همه جلوه‎‎های حیاتی انسان.

شعر آیینی؟

این واژه منطبق بر فراخنای گستره معنایی‎اش نیست. آیین، تجلی بیرونی باور است. ما آیین‎‎های قومی و بومی داریم، آیین‎‎های ملی و فراملی داریم و آیین‎‎های دینی. الان از شعر آیینی فقط شعر دینی را تصور می‎کنیم، در حالی‎که گستره شعر آیینی بسیار فراخ‎تر و وسیع‎تر است.

درست‎ترین واژه برای بیان مفهومی که امروزه از عبارت «شعر آیینی» مراد می‎کنیم؟

شعر آیینیِ دینی. من شعر دینی را تقسیم می‎کنم به شعر نیایشی و شعر ستایشی. شعر نیایشی همان شعر مناجات و تحمیدیه است. سنت دیرینه ادبی ماست که کتاب‎‎ها را با نیایش آغاز می‎کرده‎اند. شعر ستایشی نیز شعر منقبت و فضیلت است که ستایش بزرگان دین است. یعنی آن حمد است و این مدح.

شعر مرثیه کجای این تقسیم‎بندی جای می‎گیرد؟

شعر مرثیه در حوزه شعر ستایشی است. شعر ستایشی را به سوگ‎سروده‎‎ها و سورسروده‎‎ها تقسیم کرده‎ام.

ذوالجناح؟

غروبِ غریبیِ حسین. آغاز اسارت.

حر؟

آیینه‎ای برای تماشای خود. برای هرکس سر آزادی از خویش دارد.

حرمله؟

نهایت شقاوت و قساوت.

زیارت ناحیه مقدسه؟

سه زیارت ناحیه داریم. یکی زیارتی است که در آن اصحاب معرفی می‎شوند. دومی، گزارشی از ماجرای کربلاست، و سومی زیارت رجبیه که در آن نیز یاران و اصحاب امام معرفی شده‎اند. اگر مقصود شما زیارت دومی است، فرصتی است برای مرور کربلا. روایت صادقانه و عاشقانه کربلا.

دریاچه ارومیه؟

نمکین‎ترین قسمت ایران!

کاغذ کاهی؟

فرصت‎‎های اضطراری برای نوشتن و سرودن.

خرمشهر؟

من جزو آخرین نفراتی بودم که بعد از ۳۴ روز مقاومت از خرمشهر خارج شدم. لحظات وداعم با او غم‎انگیزترین لحظه زندگی‎ام بود. و البته نماد پیروزی ایران.

کارت عابربانک؟

گذار زندگی.

خط معلا؟

رقص زیبای قلم.

حوزه هنری؟

پایگاه پرورش استعداد‎های بزرگ و سکوی پرش بسیاری از بزرگان.

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان؟

دغدغه‎مندترین جغرافیای ادبیات کودک.

مجلات رشد؟

فرصتی برای رشد.

خوشتر دارید شما را «معلم شاعر» خطاب کنند، یا «شاعر معلم»؟

من معلمم. کار‎های شعری‎ام کمتر عرضه شده و کمتر مرا به شاعری می‎شناسند.

سه شیء که همیشه همراه‎تان است؟

قلم، کاغذ، تسبیح.

با چند انگشت تایپ می‎کنید؟

با یک انگشت. به ندرت و با مشقت.

چند وقت یک‎بار اسم خودتان را در موتور‎های جست‎وجو سرچ می‎کنید؟

معمولا دو هفته یک‎بار.

اگر سه‎هزار میلیارد تومان پول داشته باشید با آن‎چه می‎کنید؟

خدا نکند! «إن الانسان لیطغی، أن رآه استغنی» پول مثل کود است. انباشته که شود درخت را می‎سوزاند.

اگر مجبور به داشتن این مبلغ باشید؟!

در اولین فرصت تقسیمش می‎کنم.

بین چه کسانی؟

آن را به فقیرترین بخش‎‎های کشورم، که بخش‎‎های فرهنگی است، تقدیم خواهم کرد.

رؤیای معهود؟

مولایم حسین.

کابوس مرسوم؟

فقدان همنفسی با آن بزرگان.

شخصیت مذهبی مورد علاقه؟

حسین. که بیشتر برایش قلم زده‎ام.

شخصیت تاریخی مورد علاقه؟

عباس‎میرزا. و رییس‎علی دلواری.

نان مورد علاقه؟

سنگک.

بوی مورد علاقه؟

گل. گل محمدی.

صدای طبیعی مورد علاقه؟

صدای آب.

ذکر مورد علاقه؟

ذکری که بیشتر می‎گویم صلوات است.

شیر، چای یا قهوه؟

شیر.

کوه، دریا یا کویر؟

با هرسه مأنوس بوده‎ام. اما دریا را بیشتر دوست دارم.

استقلال یا پرسپولیس؟

هردو برایم یکسانند.

جاودانگی یا تأثیرگذاری؟

تأثیر جاودانه.

تأثیرگذارترین آدم در زندگی شما؟

اولین چهره‎ای که بر من تأثیرگذار بود، شهید سبحانی بود که پیشش شاگردی کرده‎ام. دکتر شریعتی و شهید مطهری چهره‎‎های اثرگذاری در زندگی من بوده‎اند.

اولین آشنایی‎تان با دکتر شریعتی؟

کتاب «فاطمه فاطمه است.» در اهواز خواندمش، اما وقتی رفتم که از نزدیک دکتر را ببینم، از ایران رفته بود.

بارزترین صفت فرهنگ ایرانی؟

نجابت. آریا یعنی نجیب.

با شعر می‎شود دنیا را عوض کرد؟

به شرطی که شعرش عوضی نباشد! بوده‎اند شعر‎هایی که جهان را عوض کرده‎‎اند. لااقل جهان یک انسان و جان او را عوض کرده‎اند.

مهم‎ترین کلید سرودن شعر مذهبی؟

مستعد بودن فضای درون شاعر و شناور شدن در فضایی که بزرگان دین بوده‎اند و همنفسی با آن‎ها. به‎عبارت دیگر این‎که با فاصله حرف نزنیم. به قول قیصر امین‎پور «شنیدن کی بود مانند بودن.» اول بچشیم، بعد بگوییم.

و این همنفسی چگونه حاصل می‎شود؟

مثلا اگر می‎خواهیم از علی بگوییم گاهی عبادت و نیایش شبانه داشته باشیم، شبی کیسه‎ای به دوش کشیده باشیم، گاهی اشک یتیمی را پاک کرده باشیم و کودکی را پشت خود سوار کرده باشیم و صدای گوسفند در آورده باشیم…

مهم‎ترین کلید نقد شعر؟

فهم دقیق شعر. به قول صاحب کشف‎المحجوب «شعر را بورزیم.» اگر شعر را ورزیده باشی، خوب می‎توانی نقد و تحلیلش کنی.

به‎وجود بحران مخاطب شعر باور دارید؟

نه. بحران متوجه همان‎‎هایی است که شعر را دچار بحران می‎بینند. شعر اگر گره بخورد به مردم، مردم از آن استقبال می‎کنند.

به‎نظر شما کنگره‎‎های ادبی به حال شعر بیشتر مفید بوده‎اند یا مضر؟

کنگره‎‎ها در زایش شعر و در زایش شاعران بی‎تردید تأثیرگذار بوده‎اند. مصداق روشنش این‎که امروز اگر در برخی زمینه‎‎ها شعر نداریم یا کم داریم، به‎خاطر این است که در آن زمینه کنگره نداشته‎ایم. اما در زمینه‎‎هایی مثل عاشورا یا دفاع مقدس می‎بینید چقدر شعر وسیع شده است. از نظر کیفی هم، کنگره‎‎ها به باروری شعر کمک کرده‎اند. وقتی شاعر می‎بیند در جمعی قرار است شعرش را عرضه کند که مخاطبان فرهیخته‎اند، تلاش و تکاپوی بیشتری خواهد داشت.

مهم‎ترین آفت کنگره‎ها؟

انجمنی شدن شعر. این‎که بعضی شاعران فقط مناسبتی شعر می‎گویند و از برخی موضوعات انسانی که در شعر گذشته بسیار شاخص بوده بی‎بهره مانده‎اند.

با کسانی که می‎گویند رقابتی بودن کنگره‎‎ها به شعر ضربه زده است، موافقید؟

مگر در گذشته برخی از آثار بزرگ ادبی ما محصول همین رقابت‎‎ها نبوده؟ آن‎موقع این رقابت‎‎ها در دربار‎ها یا مجالس بعضی صاحب‎ذوقان اتفاق می‎افتاده و امروز در امکانات و فضای دیگری. نمی‎شود این فضای رقابتی را فی‎نفسه منفی دید، مگر در مورد شاعری که تحت تأثیر آن فضا شعرش را با شتاب عرضه می‎کند و می‎خواهد زودتر بازار را پر کند و خودش را به دیگران برساند. این موارد سطح شعر را پایین می‎آورد، نه نفس رقابت.

بهترین شیوه عرضه شعر؟

خوانش شعر توسط خود شاعر. شاعر بهتر از هرکس دیگر حس خود را و درنگ‎‎ها و تنفس‎گاه‎‎های شعر را بیان می‌کند و چون حسش در درونش پیچیده است، با مخاطب هم ارتباط بهتری برقرار می‎کند.

ارزیابی‎تان از تصویر ادبیات معاصر در کتاب‎‎های درسی؟

کتاب درسی ظرف محدودی است با انتظارات فراوان. ما ۷۰۰ خواهنده داریم که می‎خواهند در کتاب درسی جایی داشته باشند. از قرآن و نهج‎البلاغه و ستاد اقامه نماز گرفته تا پلیس و سازمان استاندارد و… این سهم‎خواهی‎‎ها کار کتاب درسی را بسیار دشوار می‎کند. عبور از این تنگنا‎ها بسیار سخت است و پیدا کردن شعری که جواب همه این‎ها را بدهد، به کاهش سطح شعر منجر می‎شود. گاهی هم به سفارش شعر ناچار شده‎ایم. اما در مجموع تلاش ما این بود که بهترین‎‎های شعر انقلاب و شعر معاصر را در کتاب‎‎های درسی بیاوریم. زنده‎یاد حسن حسینی می‎گفت اگر از خودم می‎پرسیدید که کدام شعرم را در کتاب درسی استفاده کنید، همین شعر «راز رشید» را انتخاب می‎کردم. آقای معلم و زنده‎یاد قیصر امین‎پور هم همین‎طور.

سخت‎ترین تجربه ترس؟

تجربه صحبت کردن و ناکامی‎‎های اولیه‎ای که در صحبت کردن داشتم و ترس پس از این شکست‎ها. من از کلاس پنجم ابتدایی صحبت کردن در جمع را شروع کردم.

بزرگ‎ترین عیبی که دارید؟

عیب زیاد دارم. یکی از بزرگ‎ترین عیب‎هایم این است که با فضا‎های رسانه‎ای کمتر ارتباط دارم.

عیبی که در شما نیست، اما معمولا به آن متهم‎تان می‎کنند؟

تصور می‎کنند به یک جناح خاص سیاسی‎ یا فکری وابسته‎ام؛ در حالی‎که من سعی کرده‎ام فراتر از این خطوط حرکت کنم و با همه سلوک و مدارا داشته‎ام.

مهم‎ترین کلمه عالم؟

الله.

غم‎انگیزترین گوشه تاریخ ایران؟

آن دو معاهده تلخ. ترکمانچای و گلستان.

باشکوه‎ترین گوشه تاریخ ایران؟

دفاع مقدس.

برخوردتان با آدم متملق؟

سکوت طولانی.

با آدم حراف؟

سکوت و گاهی کلمه‎ای کوتاه، که دریابد کوتاه‎تر هم می‎توان حرف زد.

با آدم لاف‎زن؟

سعی می‎کنم دیگر نبینمش!

با آدمی که در برخورد اول، شما را تو خطاب می‎کند؟

تازه گاهی وقت‎‎ها «تو»‎ها از «شما»‎ها خیلی محترمانه‎تر است!

نظرتان درباره قیصر امین‎پور؟

صمیمی‎ترین چهره شعر انقلاب.

علی معلم؟

دشوارگوی عمیق‎اندیش.

سیدحسن حسینی؟

روح شورشـی آرام. بــزرگ‎تریــن چهره شعرشناس و منتقد ادبی انقلاب.

سهراب سپهری؟

زلال مثل آب.

مهدی اخوان ثالث؟

با شکوه، مثل شعرش.

احمد شاملو؟

نواندیشی که عمیق نیندیشید.

فروغ فرخزاد؟

می‎توانست یک رابعه باشد. دریغ که زود رفت.

حبیب‎الله چایچیان؟

شاعر صمیمی شعر مذهبی. با نشیب و فراز‎های فراوان در شعر.

محمدعلی مردانی؟

شاعری شیفته رشد و تشویق نسل جوان.

علیرضا قزوه؟

سرشار از شعر. اگر بکوشد کرانه‎‎های خود را حفظ کند.

جواد محقق؟

معلم شاعر، اهل سلوک و سفر.

رضا امیرخانی؟

استعداد شگرف حوزه قصه‎نویسی.

مصطفی مستور؟

بوسیدن روی ماه خداوند.

سیدمهدی شجاعی؟

داستان‎نویس آیینی. چهره بزرگ و موفقی خواهد بود، اگر روح دمیده سینما در نثر خودش را حفظ کند و به هر قلمرویی هم سر نکشد.

بهترین فیلم بعد از انقلاب؟

آژانس شیشه‎ای ابراهیم حاتمی‎کیا.

بهترین رمان؟

من اوی رضا امیرخانی.

آثار شاخص ادبیات داستانی در حوزه مذهب؟

آثار محمود حکیمی و پرویز خرسند. و هبوط دکتر شریعتی.

در حوزه دفاع مقدس؟

دا و پایی که جا ماند.

در حوزه موسیقی مذهبی؟

اذان مؤذن‎زاده اردبیلی. کار اخیر آقای کریمخانی هم بسیار شاخص و اثرگذار است.

نظرتان درباره مرگ؟

بار‎ها در سال‎‎های جنگ مرگ را تجربه کرده‎ام. و البته هرکه نماز می‎خواند، مرگ را تمرین می‎کند. نماز دیدار با خداست. نباید اتفاق عجیبی باشد. و به تعبیر امام حسین مرگ غیر از یک پل چیزی نیست.

بزرگ‎ترین آرزویی که به آن رسیدید؟

این‎که نویسنده شوم و از عاشورا با زبان دیگری بگویم.

با ارزش‎ترین چیزی که از دست داده‎اید؟

فرصت‎ها. امام حسین فرمود‎: ای انسان، تو جز مجموعه‎ای از روز‎ها نیستی. هر روز که بگذرد پاره‎ای از وجود تو رفته است. این بزرگ‎ترین حسرت آدمی است.

اگر بدانید ۲۴ ساعت بیشتر زنده نیستید چه می‎کنید؟

بار‎ها این سؤال را از خودم پرسیده‎ام. سعی می‎کنم غبار دل‎‎های آن‎هایی را که گوشه قلب‎شان غباری از من نشسته  است به هر مقدار که ممکن باشد پاک کنم.

اگر مجبور باشید در کشوری به‎جز ایران زندگی کنید، کجا را انتخاب می‎کنید؟

عراق. کربلا یا نجف. و انتخاب بعدی‎ام هند است.

زیباترین نقطه ایران؟

شهرم دزفول.

بهترین خیابان تهران؟

همه خیابان‎‎هایی که مستقیم به خارج از تهران می‎روند!

محمدرضا سنگری، در یک عبارت؟

کسی که سعی می‎کند خودش باشد و با او باشد.

حرف آخر؟

فعل در عرفان این‎گونه صرف می‎شود: من نیستم، تو نیستی، او هست. و این آخرین حرف است

منبع:هفته نامه پنجره – امید مهدی‎نژاد