پوستر نیمه شعبان ، ولادت امام زمان (عج)

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی عروج؛ پایگاه گرافیکی عمارها منتشر کرد؛ این طرح هم گرچه ساده، تقدیم به امام حاضر و ناظر بر اعمالم. ان شاء الله که با اعمالمون باعث ناراحتی امام زمانمان نشویم و منتظر خوبی باشیم و زمینه ظهورشان را فراهم کنیم. امام مهدی (عج) : فَإِنَّا یُحِیطُ عِلْمُنَا بِأَنْبَائِکُمْ وَ لَا […]

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی عروج؛ پایگاه گرافیکی عمارها منتشر کرد؛

این طرح هم گرچه ساده، تقدیم به امام حاضر و ناظر بر اعمالم.

ان شاء الله که با اعمالمون باعث ناراحتی امام زمانمان نشویم و منتظر خوبی باشیم و زمینه ظهورشان را فراهم کنیم.

امام مهدی (عج) :

فَإِنَّا یُحِیطُ عِلْمُنَا بِأَنْبَائِکُمْ وَ لَا یَعْزُبُ عَنَّا شَیْ‏ءٌ مِنْ أَخْبَارِکُم‏.

علم ما به شما احاطه دارد و چیزی از اخبار شما بر ما پوشیده نیست . (بحارالانوار ، ج ۵۳ ، ص ۱۷۵)

 

پیش نمایش طرح (کلیک کنید)

پوستر نیمه شعبان ، ولادت امام زمان (عج)

دریافت سایز اصلی :   DOWNLOAD

***

*******

به انضمام :

از تشرف یافتگان محضر امام مهدی (عج)

سید بن طاووس ‏رحمه الله

از میان علماى عصر غیبت کبرى، کمتر عالمى از لحاظ جلالت قدر و عظمت مقامات معنوى به پایه سیدبن طاووس قدس سره مى‏رسد که واسطه او با امام عصر خویش بسیار خصوصى و داراى اسرار بسیارى بوده است(۱) ؛ شخصیتى که آنقدر به امام عصرعلیه السلام خویش قرب روحى و معنوى پیدا کرد که امام زمان‏علیه السلام او را فرزند خویش نامید.(۲) وى داراى مکاشفات، مشاهدات و رؤیاهاى صادقه و تشرفات بسیارى بوده که هر یک از آنها بازگو کننده مقام معنوى آن عالم بزرگوار است که به وضوح مى‏توان عنایات امام عصر ارواحنافداه را به این شخصیت معنوى مشاهده نمود؛ از آن جمله قضیه زیر است که خود صداى دلرباى امام عصر خویش را شنیده است که آن عزیز دست به دعا بلند کرده و براى شیعیان به درگاه خداى تعالى دعا نموده است ؛ خود در این باره مى‏گوید:

در یک سحرگاه در سرداب مطهر از حضرت صاحب الامرارواحنافداه این مناجات را شنیدم که مى‏فرمود: خدایا شیعیان ما را از شعاع نور ما و بقیه طینت ما خلق کرده‏اى ؛ آنها گناهان بسیارى با اتکا بر محبت ما و ولایت ما کرده‏اند ؛ اگر گناهان آنها گناهانى است که در ارتباط با تو است، از آنها درگذر که ما را راضى کرده‏اى و آنچه از گناهان آنها، در ارتباط با خودشان و مردم است، خودت بین آنها را اصلاح کن و از خمسى که حق ما است به آنها بده تا راضى شوند و آنها را از آتش جهنم نجات بده و آنها را با دشمنان ما در سخط خود جمع نفرما.(۳)

آن عارف کامل در فرازى از کتاب ارجمند مهج الدعوات، پیرامون لطفى دیگر از امام عصر خویش مى‏فرماید:

در شب چهارشنبه، سیزدهم ذى قعده، سال ۶۳۸ در سامرا بودم. سحرگاهان صداى آخرین امام معصوم، حضرت قائم‏علیه السلام را شنیدم که براى دوستانش دعا مى‏کرد و عرضه مى‏داشت:… خداوندا، آنها را در روزگار سرافرازى، سلطنت و چیرگى دولت ما، به زندگى بازگردان .(۴)

پی نوشتها :
۱) محدث نورى در مستدرک الوسائل در این باره یم گوید:«از برخى فرازهاى کتاب ابن طاووس خصوصاً کشف المحجه ایشان ظاهر مى‏شود که باب ملاقات وى با حضرت ولى عصرصلوات الله علیه باز بوده»؛ مستدرک، ج ۳، ص ۴۹۹٫
۲) تشرف «اسماعیل هرقلى»؛ بحارالانوار، ج ۵۲، صص ۶۱-۶۴٫
۳) نجم الثاقب، ص ۲۹۶٫
۴) مهج الدعوات، ص ۳۶۸٫

سیّد محمدحسن طباطبائى  میرجهانى

دانشمند فرزانه، علامه میرجهانى (قدس سره الشریف)، بعد از مدتى اقامت در نجف اشرف به اصرار پدرش به اصفهان بازگشت و به نشر معارف و فضائل اهل‏بیت عصمت و طهارت (علیهم الصلاه و السلام) پرداخت و بعد از فوت پدر بزرگوارش به مشهد مقدّس مشرّف گردید و در آنجا ساکن شد. در این بین مدتى به کسالت نقرس، سیاتیک و عرق النساء، مبتلا شده بود و چندین سال در اصفهان و تهران و خراسان معالجه نمود؛ ولى اصلاً بهبودى حاصل نشده بود، تا اینکه خود ایشان مى‏فرمود: «بعضى از دوستان آمدند و مرا به شیروان بردند و در مراجعت، در قوچان توقف کردیم. روزى به زیارت امامزاده‏اى که در خارج شهر قوچان و معروف به «امامزاده ابراهیم» است رفتیم و چون هواى لطیف و منظره جالبى داشت، رفقا گفتند: «ناهار را در اینجا بمانیم، خیلى خوب است.» گفتم: «عیبى ندارد.»
پس آنها مشغول تهیه غذا شدند و من گفتم: براى تطهیر به رودخانه مى‏روم. گفتند: راه قدرى دور است و براى درد پاى شما، مشکل است. گفتم: «آهسته آهسته مى‏روم» و رفتم تا به رودخانه رسیدم و تجدید وضو نمودم و در کنار رودخانه نشستم و به مناظر طبیعى نگاه مى‏کردم. ناگهان دیدم شخصى که لباس نمدى چوپانى در بَر داشت آمد و سلام کرد و گفت: آقاى میرجهانى! شما با اینکه اهل دعا و دوا هستى، هنوز پاى خود را معالجه نکرده‏اى؟!
گفتم: تاکنون که نشده است. گفت: آیا دوست دارى (یا مایل هستى) من درد پایت را علاج کنم؟ گفتم: البتّه!
پس آمد و کنار من نشست و از جیب خود چاقوى کوچکى در آورد و اسم مادر مرا پرسید (یا بُرد) و سر چاقو را به موضع درد گذاشت و به پائین کشید، تا به پشت پا آورد و فشارى داد که بسیار متألم شدم. آخ گفتم. چاقو را برداشت و گفت: برخیز خوب شدى. خواستم مانند همیشه با کمک عصا برخیزم، عصا را از دست من گرفت و به آن طرف رودخانه انداخت. دیدم پایم سالم است؛ برخاستم ایستادم و دیگر ابداً پایم درد نداشت.
به او گفتم: شما کجا هستید؟ فرمود: من در همین قلعه‏ها هستم و دست خود را به اطراف گردانید. گفتم: من کجا خدمت شما برسم؟ فرمود: تو آدرس مرا نخواهى داشت؛ ولى من منزل شما را مى‏دانم و آدرس مرا گفت و فرمود: هر وقت مقتضى باشد، خودم نزد تو خواهم آمد و رفت. در همین موقع رفقا رسیدند و گفتند: آقا عصا کو؟ گفتم: آقا را دریابید! هر چه تفحص کردند، اثرى از او نیافتند.»

به نقل از: محمد رضا بافقى اصفهانى – عنایات حضرت مهدى (ع) به علماء و طلاب – نصایح قم – چاپ اول ۱۳۷۹ – ص ۱۸۴و ۱۸۵٫

مقدس اردبیلى‏ رحمه الله   

عنایات امام مهدى‏علیه السلام به ملاّاحمد مقدس اردبیلى‏رحمه الله‏[متوفاى ۹۹۳ ه. ق‏]
از دیگر علمایى که داراى مقامات والاى معنوى و روحى بوده و داراى ارتباط روحى و ملاقات حضورى با امام عصرارواحنافداه بوده است و سوالات خویش را بدون هیچ مانعى با آن نور مقدس‏علیه السلام در میان گذارده و جواب دریافت مى‏نموده است ؛ آیت‏الله ملاّاحمد مقدس اردبیلى‏قدس سره است ؛ شخصى که در عصر غیبت کبرى تشرفات بسیارى به محضر آن حضرت داشته است و خود مستقیماً از آن امام‏علیه السلام بهره‏مند مى‏شده است؛ از میان تشرفات بسیار ایشان، تشرف زیر است که خود نشانه مقام والا و عظمت روحى و روحانى آن عالم بزرگوار است:
سید میرعلاّم تفرشى که از شاگردان فاضل مقدس اردبیلى است، مى‏گوید:
شبى در صحن مقدس امیرالمؤمنین‏علیه السلام راه مى‏رفتم؛ پاسى از شب گذشته بود ؛ ناگاه شخصى را دیدم که به سمت حرم مطهر مى‏آید. من نیز به سمت او رفتم ؛ وقتى نزدیک شدم، دیدم استاد ما ملاّاحمد اردبیلى است. خود را از او مخفى کردم تا آنکه نزدیک در حرم رسید و با اینکه در بسته بود، باز شد و مقدس اردبیلى داخل حرم گردید. دیدم مثل اینکه با کسى صحبت مى‏کند. بعد از آن بیرون آمد و در حرم بسته شد. به دنبال او به راه افتادم ؛ به طورى که مرا نمى‏دید تا آنکه از نجف اشرف بیرون آمد و به سمت کوفه رفت. وارد مسجد جامع کوفه شد و در محرابى که حضرت امیرالمؤمنین‏علیه السلام شربت شهادت نوشیده‏اند، قرار گرفت؛ دیدم راجع به مسئله‏اى با شخصى صحبت مى‏کند و زمان زیادى هم طول کشید. بعد از مدتى از مسجد بیرون آمد و به سمت نجف اشرف روانه شد. من نیز من به دنبالش مى‏رفتم تا نزدیک مسجد حنانه(۷) رسیدم. در آنجا سرفه‏ام گرفت ؛ به طورى که نتوانستم خودم را نگه دارم. همین که صداى سرفه مرا شنید، متوجه من شد و فرمود: آیا تو میرعلاّم هستى؟ عرض کردم: بلى. فرمود: اینجا چه کار مى‏کنى؟ گفتم: از وقتى که داخل حرم مطهر شده‏اید تا الان با شما بودم ؛ شما را به حق صاحب این قبر (امیرالمؤمنین‏علیه السلام) قسم مى‏دهم اتفاقى را که امشب پیش آمد، براى من بگویید. فرمود: مى‏گویم، به شرط آنکه تا زنده‏ام آن را به کسى نگویى. من هم قبول کردم و با ایشان عهد و میثاق بستم ؛ وقتى مطمئن شد، فرمود: بعضى از مسائل بر من مشکل شد و در آنها متحیر ماندم و در فکر بودم که ناگاه به دلم افتاد به خدمت امیرالمؤمنین‏علیه السلام بروم و آنها را از حضرتش بپرسم ؛ وقتى که به حرم مطهر آن حضرت رسیدم، همان طورى که مشاهده کردى، در بر روى من گشوده و داخل شدم ؛ در آنجا به درگاه الهى تضرع نمودم تا آن حضرت جواب سوالاتم را بدهند؛ در آن حال صدایى از قبر شنیدم که فرمود: به مسجد کوفه برو و مسائلت را از قائم بپرس ؛ زیرا او امام زمان تو است. به نزد محراب مسجد کوفه آمده و آنها را از حضرت حجت‏علیه السلام سوال نمودم ؛ ایشان جواب عنایت کردند و الان هم بر مى‏گردم.(۸)
با بررسى حالات علماى گذشته، خواهیم دید که علماى ربانى که مرتبط با امام عصرشان بوده و مورد عنایات آن جناب بوده‏اند بسیارند، از آن جمله مى‏توان به علمایى همچون: شیخ انصارى، حاج ملاّ آقاجان زنجانى، آیت‏الله شیخ محمد کوهستانى، آیت الله بافقى، آیت الله بهاءالدینى و… قدس سرهم اشاره نمود که با بررسى زندگى سراسر معنویت آنها مى‏توان عنایات خاص امام عصرارواحنافداه را در زندگى آنها مشاهده نمود.

………………………………

۵) فوائد الرجالیه، مقدمه ۳۸ و ۳۹٫
۶) برکات حضرت ولى عصرارواحنافداه، ص ۴۰؛ به نقل از العبقرى الحسان، ج ۲، ص ۹۹٫
۷) مسجدى است که دیوارش خم شده است و علت آن این است که وقتى جنازه امیرالمؤمنین علیه السلام را براى دفن در نجف اشرف، از آنجا عبور مى‏دادند، دیوار این مسجد، روى ارادت به آن حضرت خم شد.
۸) برکات حضرت ولى عصر(ع)، صص ۳۷ و ۳۸، به نقل از کتاب العبقرى الحسان، ج ۲، ص ۶۴٫

احوال ایت الله ابوالحسن اصفهانى

 یکى از علماء بزرگ که بارها امام مهدى (علیه‏السلام) را ملاقات نموده، حضرت آیه اللّه سیّد ابوالحسن اصفهانى (۱۳۶۵ ۱۲۸۴ ه.ق) مى‏باشد.
مهاجرت سید ابوالحسن اصفهانى به ایران
وى پس از فوت آیه اللّه حاج سیّد محمّد کاظم یزدى به مقام مرجعیّت رسید.
در سال (۱۳۴۱ ه.ق) به دلیل مخالفت با سیاستهاى دولت استعمارگر انگلیس، از طرف دولت عراق به همراه عده‏اى از علماى بر جسته دیگر تدریجاً به ایران تبعید گردیدند. عظمت و محبت ایشان در قلوب مردم به اندازه‏اى بود که علاوه بر استقبالى باشکوه از ایشان، در روز دوم اقامتشان، شاه وقت ایران شخصاً به همراه جماعتى از اعضاء هیئت دولت و نمایندگان مجلس به محضر ایشان شرفیاب گردیده و اظهار علاقه و ارادت نمودند. هم چنین به مدت ۸ ماه سکونت در شهر مقدس قم، مردم از دور و نزدیک براى زیارت ایشان به خدمتشان مشرف مى‏شدند.(۱)

 مقام مرجعیت و معنوى سید ابوالحسن اصفهانى
گرچه آیه اللّه اصفهانى ملاقاتهایى با امام عصر (علیه‏السلام) داشته‏اند لکن ما در اینجا به ذکر تشرف یکى از علماء که بسى بیشتر از ملاقات مستقیم خود ایشان با حضرت، درجه و مقام یشان رامشخص مى‏کند اکتفاء مى‏نماییم.

جناب حجه الاسلام و المسلمین حاج سیّد محمّد مهدى مرتضوى لنگرودى که از علماء و نویسنده‏گان مشهور مى‏باشد، این واقعه را بدون واسطه از مرحوم آیه اللّه شیخ عبدالنبى اراکى شنیده‏اند و چنین نقل مى‏نماید: «روزى آیه اللّه اراکى براى دیدن مرحوم پدرم به منزل ما آمدند، در ضمن ملاقات، آقاى اراکى به پدرم گفت: شما از طرز تفکر ما نسبت به آیهاللّه سیّد ابوالحسن اصفهانى تا اندازه‏اى با اطلاع بودید و مى‏دانستید که ما نه تنها براى ایشان ترویج نمى‏کردیم بلکه در مجامع علماء و فضلاء درباره ایشان مى‏گفتیم که ما از آیه اللّه اصفهانى آنقدر کمتر نیستیم که ترویج مرجعیّت شان را بنماییم.
پدرم گفتار ایشان را تصدیق نموده و گفتند: بله، شما چنین ادعایى مى‏کردید، ولى در واقع به مراتب از ایشان کمتر بودید حتّى مى‏توانم بگویم قابل مقایسه با ایشان نبودید».
آیه اللّه اراکى گفتند: به هر حال امروز مى‏خواهم عظمت و شخصیّت آیه اللّه اصفهانى را براى شما بیان نمایم: یک روز در نجف اشرف مشهور شد که یک نفر مرتاض هندى که از راه حق، ریاضت کشیده و به مقاماتى رسیده، به نجف اشرف آمده است. فضلاء و علماء به دیدار او مى رفتند؛ از جمله من هم رفتم و به وى گفتم: آیا در مدت ریاضت خود دستورى به دست آورده‏اید که بوسیله آن بتوان به محضر امام زمان (علیه‏السلام) شرفیاب شد. او گفت: بله، من یک دستور که تجربه هم شده دارم و آن چنین است که: شخص بایستى با طهارت بدن و لباس به بیابانى برود و جایى را انتخاب نماید که محل رفت و آمد نباشد، بعد با حالت وضوء رو به قبله بنشیند و خطى دور خود بکشد و اذکارى را بگوید پس از اتمام این اذکار، هر کس نزد این شخص بیاید خود آقا امام زمان (علیه‏السلام) است. من هم به بیابان سهله رفتم و همان اعمال را انجام دادم. همین که تمام شد، سیدى را که عمامّه سبزى داشت، دیدم به من فرمود:بمن چه نیاز دارید؟ من فوراً در جواب گفتم: به شما نیازى نیست. آن آقا فرمودند: شما ما را خواستید که به اینجا بیاییم. من گفتم: شما اشتباه مى‏کنید، من شما را نخواستم. آقا فرمودند: ما هرگز اشتباه نمى‏کنیم. حتماً شما ما را خواسته‏اید که به اینجا آمده‏ایم وگرنه ما در اقطار دنیا کسانى را داریم که در انتظار ما بسر مى‏برند، ولى چون شما زودتر این درخواست را کرده‏اید اول به دیدار شما آمده‏ایم ؛ تا حاجت شما را بر آورده، آنگاه به جاى دیگر برویم.
گفتم: اى آقاى سیّد، من هر چه فکر مى‏کنم، مى‏بینم با شما کارى ندارم شما مى‏توانید به نزد آن کسانى که شما را مى‏خواهند بروید من در انتطار شخص بزرگى بسر مى‏برم آن آقا لبخندى بر لبانش نقش بست و از کنار من دور شد، چند قدمى بیش دور نشده بود که این مطلب در خاطرم خطور کرد که نکند این آقا حضرت مهدى (علیه‏السلام) باشند، به خودم گفتم: شیخ عبد النبى! مگر آن مرتاض نگفت، هر کس بعد از انجام اعمال نزد تو آمد خود حضرت است، تو هم که غیر از این سیّد کسى را ندیده‏اى حتماً خود حضرت هستند. فوراً به دنبالش روان شدم امّا هر چه تلاش کردم، نرسیدم، ناچار عبا را تا کردم و زیر بغل قرار دادم و نعلین را هم به دستم گرفتم و با پاى برهنه دوان دوان مى‏رفتم ولى با آنکه سیّد آهسته مى‏رفت من به ایشان نمى‏رسیدم. در اینجا یقین کردم که آن سیّد بزرگوار آقا امام زمان (علیه‏السلام) مى‏باشند.
بعلت دویدن زیاد خسته شدم مقدارى استراحت کردم ولى چشمانم را از حضرت برنداشتم تا ببینم آقا به کدامیک از خانه‏ها که از دور نمایان شده بود مى‏روند تا من هم همانجا بروم و از همان دور دیدم که وارد یکى از خانه‏ها شدند پس از رفع خستگى به آنجا رفتم، درب منزل را زدم، شخصى آمد و گفت: چکار دارید؟ گفتم: سیّد را مى‏خواهم گفت: سیّد نیاز به اذن دخول دارد، صبر کن بروم تا براى شما اجازه بگیرم رفت و پس از چند لحظه آمد و گفت: آقا اجازه فرمودند، وارد شدم دیدم همان سیّد روى تخت کوچکى نشسته، سلام کردم و حضرت جواب مرحمت کردند و فرمودند بیایید روى تخت‏بنشینید، من اطاعت کردم و روبروى حضرت نشستم.
بعد از احوالپرسى مى‏خواستم مسائلى را که برایم مشکل بود سئوال کنم، هر چه فکر کردم یادم نیامد بعد از مدتى دیدم آقا در حال انتظار هستند خجالت کشیدم و با شرمندگى تمام عرض کردم: آقا اجازه مرخصى مى‏فرمایید، فرمود: بفرمایید، از آنجا خارج شدم.
هنوز چند قدمى راه نرفته بودم که آن مسائل به یادم آمد به خود گفتم من با این همه زحمت به اینجا رسیده‏ام و نتوانسته‏ام از آقا استفاده‏اى بنماایم باید خجالت را کنار گذاشته و مجدداً درب خانه را بزنم، درب را کوبیدم همان شخص آمد به او گفتم: مى‏خواهم دوباره خدمت آقا برسم، وى گفت: آقا نیست. گفتم: دروغ نگو، من براى کلاّشى نیامده‏ام، مسائل مشکلى دارم مى‏خواهم بوسیله پرسش از آقا برایم حل گردد. او گفت: چگونه نسبت دروغ به من مى‏دهى؟ استغفار کن من اگر قصد دروغ کنم هرگز جایم در اینجا نخواهد بود ولى این مطلب را اجمالاً بدان که این آقا مثل افراد دیگر نیستند، این امام والا مقام که در مدت ۲۰ سال افتخار نوکرى ایشان را دارم، براى یک مرتبه هم زحمت درب بازکردن را به من نداده‏اند.
گاهى مشاهده مى‏کنم بر روى تخت نشسته‏اند و مشغول عبادت یا ذکر و گاهى مشاهده مى‏نمایم که تشریف ندارند ولى صداى مبارکشان به گوش مى‏رسد و گاهى ابداً، در خانه نیستند و برخى اوقات پس از گذشت چند لحظه مجدداً مى بینم که برروى تخت مى‏باشند و گاهى سه روز یا ده روز و یا تا چهل روز مى‏بینم که تشریف ندارند، کارهاى این آقاى بزرگوار با دیگران فرق دارد.
گفتم: معذرت مى‏خواهم، از این نسبتى که دادم استغفار مى‏کنم امید است که مرا ببخشید،
گفت: بخشیدم.
گفتم: آیا راهى هست براى این که مسائل من حل شود؟ گفت: آرى، هر وقت آقا امام زمان (علیه‏السلام) در اینجا تشریف ندارند، نائبشان در اینجا ظاهر مى‏گردد و براى حل جمیع مشکلات آمادگى دارد.
گفتم مى‏شود خدمتشان رسید؟ گفت: بله وارد شدم دیدم جاى آقا امام زمان (علیه‏السلام) آیهاللّه سیّد ابوالحسن اصفهانى نشسته است، سلام کردم و ایشان جواب دادند.
بعد لبخندى زد و با لهجه اصفهانى گفت: حالت چطور است؟ گفتم الحمد للّه.
سپس مسائل خود را یکى پس از دیگرى مطرح کردم و ایشام بدون تأمل جواب آنها را با آدرس بیان مى‏کرد و جوابها کاملاً قانع کننده بود.
بعد از تمام شدن سؤال و جوابها دستش را بوسیدم و از خدمتش مرخص گردیدم.
همینکه بیرون آمدم با خود گفتم: آیا این آقا سیّد ابوالحسن اصفهانى بود یا شخص دیگر ى به شکل و قیافه ایشان؟ لذا شک داشتم و با خود گقتم: براى بر طرف شدن شک بایستى به منزل ایشان در نجف بروم و همان سؤالها را بپرسم، اگر غیر از آن جوابها را داد معلوم مى‏شود که ایشان سیّد ابو الحسن نبوده و الّا خودشان بوده‏اند. به نجف که رسیدم سریعاً به منزل ایشان رفتم پس از سلام و جواب سلام، همانگونه که آنجا لبخندى زده بود، لبخندى زد و با لهجه اصفهانى گفت: حالت چطور است؟ و سپس سؤالها را مطرح کردم و ایشان به همان صورت بدون کم و زیاد جواب دادند، بعد فرمودند: حالا یقین کردى و تردیدت بر طرف شد؟ گفتم: اى آقاى بزرگوار بله.
وقتى که پس از بوسیدن دستش خواستم خارج شوم به من فرمود: در حال حیاتم راضى نیستم این جریان را براى کسى نقل کنى امّا پس از مرگ مانعى ندارد.(۲)

 نمونه دیگر از مقامات معنوى ایشان
آرى! مرحوم سیّد ابوالحسن اصفهانى از چنان تقوا و وارستگى برخوردار بود که وقتى فرزند برومندش سیّد حسن شهید شد، نه تنها صبر نمود بلکه به قاتل وى عفو و ترحّم روا داشت، سپس وقتى خواست از امر زعامت مسلمین کناره‏گیرى کند و درب منزب خویش را ببندد نامه‏اى (توقیع) از ناحیه حضرت مهدى (علیه‏السلام) توسط یکى از افراد موثّق بنام شیخ محمّد کوفى شوشترى که مکرراً مفتخر به ملاقات حضرت گردیده است، به دستشان رسید که حضرت به او فرموده بودند: «ارخص نفسک و اجعل مجلسک فى الدهلیز … نحن ننضرک» یعنى «از اتاق خصوصى بیرون بیا و در راهرو منزل بنشین تا به آسانى در دسترس عموم مردم باشى و به حل مشکلات و دستگیرى از آنان بپرداز (و در مقابل مسائل و خطرات احتمالى نگران نباش زیرا) ما تو را یارى مى‏کنیم».(۳)

………………………………………………………….

۱) محمّد شریف رازى، گنجینه دانشمندان، اسلامیه تهران، ۱۳۵۲ (ه.ش)، ج ۱، ص ۲۱۶، ج ۳، ص‏۸۱٫
۲) احمد قاضى زاهدى، شیفتگان حضرت مهدى (علیه‏السلام) مؤسسه نشر و حاذق، قم، (۱۳۷۳ ه.ش)، ج ۱،ص ۱۱۵٫
۳) محمّد شریف رازى، گنجینه دانشمندان، اسلامیه تهران، ۱۳۵۲ (ه.ش)، ج ۱، ص ۲۱۸٫
۴) احمد قاضى زاهدى، شیفتگان حضرت مهدى (علیه‏السلام) مؤسسه نشر و حاذق، قم، ۱۳۷۳ ه.ش، ج ۱، ص ۱۲۲٫