حزب الله: جدا افتادگی؛ نقد خود و بازگشت به خود؛

مجتبي نامخواه

مجتبی نامخواه در وبلاگ طبقه سوم نوشت:

بازسازی نیروی اجتماعی معطوف به انقلاب اسلامی

                             

چکیده:

این یادداشت در جستجوی استراتژی نیروی اجتماعی معطوف به انقلاب اسلامی در دوران جدیدی است که از ۲۴ خرداد ۹۲ در تاریخ انقلاب اسلامی آغاز شده است. در ابتدا این استدلال پیش کشیده می شود که «چه باید کرد؟» فردای ما ربط وثیقی به «چه شد؟» دیروزمان دارد. سپس با سنخ شناسی آسیب شناسی­های انتخابات ۹۲ آن­ها را در دودسته ی عمده­ جای می دهد: تحلیل­های معطوف به عوامل بیرونی و تحلیل های معطوف به عوامل درونی. در این جا مراد از دسته ی اول تحلیل هایی است که ریشه های شکست ۹۲ را در زمینه ای غیر از اندیشه و کنش حزب الله جستجو می کنند، عواملی مانند عدم ائتلاف، خطای نظر سنجی­ها و عملکرد دولت. این یادداشت خود را در مقام تبیین سهم هر یک از این عوامل نمی­داند اما این ایده را پیش می کشد که حزب الله برای تغییر وضع موجود تنها یک نقطه­ی شروع دارد و آن بازیابی و بازسازی خود است. امری که لاجرم از «نقد خود» آغاز می شود. در ادامه تلاش می شود زمینه های این نقد خود در تحلیل رویداد ۹۲ و سپس فهم نه ۹۲ دست داده شود و  به چه باید کردهای حزب الله در زمینه بازیابی و بازسازی خود پرداخته شود. در این بخش تشریح راهبردها و ظرفیت های فراروی حزب الله برای پروژه خودیابی مورد بررسی قرار می­گیرد.

 

(۱)

حزب الله و «نقد خود» برای برای «بازگشت به خود»

این روزها که نتیجه ی انتخابات ۹۲ بیش از پیش غیر منتظره می نماید، بازار تحلیل ها و تمجیدها از یک سو، و نقد ها و آسیب شناسی ها از سوی دیگر رونق زیادی دارد. البته این مهم است که بفهمیم در انتخابات ۹۲ دقیقا چه اتفاقی افتاد؛ چرا که پاسخ صحیح به این «چه شد؟» است که رفتار آینده­ی ما را شکل خواهد داد. اما مهم تر از این پاسخ، فهم «ما» است. اینکه ما این پاسخ را از چه منظری تدارک می کنیم؟

 در یک نگاه کلی پاسخ هایی که به «چه شد؟» و در تحلیل شکست ۹۲ مطرح می شود را می­توان در دو دسته کلی تقسیم بندی نمود. پاسخ­هایی که شکست ۹۲ را به نوعی سیاسی قلمداد کرده و محصول «ضعف در نظرسنجی»، «ضعف در ائتلاف های انتخاباتی» یا «ضعف در نحوه سیاست ورزی نامزدهای یک جریان» قلمداد می کند. «چه باید کرد؟»­هایی  که از دل این  سنخ پاسخ ها و آسیب شناسی ها بیرون می آید، متوجه تعداد معدودی از نخبگان سیاسی و مؤکول به فصل انتخابات آینده است. این قبیل نگره ها به طرح هایی برای آینده ختم می شود که کنشگرهای اصلی آن معدود نخبگان سیاسی (نامزدها، اطرافیان نزدیک و مدیران کمپین های انتخاباتی آن­ها) هستند. این قبیل تحلیل ها از برخی نخبگان سیاسی می خواهند که در فصل انتخابات آتی سیاست ورزی حرفه ای تری داشته باشند، با روش های علمی تری نظرسنجی کنند و به وحدت و ائتلاف با هم حزب­های خود توجه بیشتری داشته باشند.

اما در برابر از نسل جدید­تری از تحلیل ها می توان سخن گفت. نسلی از تحلیل­هایی که با فاصله­ گرفتن هر چه بیشتر از فصل انتخابات، زمینه­ی مساعدتری خواهند یافت. در این تحلیل­ها تلاش می شود فهم اجتماعی­تری از انتخابات ۹۲ به دست آید. در این سنخ تحلیل ها تلاش می شود پاسخی به «چه شد؟» داده شود که بتواند یک «چه باید کرد؟» عمومی را  برای توده نیروهای انقلاب شکل دهد. فهمی که بر اساس آن بتوان برای تک تک افراد در جریان اجتماعی معطوف به انقلاب، عاملیت و نقش بنیادین تعریف کرد. واقعیت این است که در شرایطی قرار نداریم که تنها بر اساس کنش تعدادی از نخبگان سیاسی بتوان از آن خارج شد. باید بر اساس فهم «چه شد؟»، طرحی نو در انداخت که در آن امکان فعالیت عمومی نیروهای معطوف به انقلاب فراهم باشد. لازمه رسیدن به چنین طرحی خارج شد از سطوح تاکتیکی و سیاسی انتخابات ۹۲ است. هر پاسخی اعم از بازگشت دادن شکست به عملکرد دولت نهم و دهم یا عملکرد نامزدها و کمپین­های انتخاباتی­شان، هر چند رنگی از واقعیت های عالم سیاست داشته باشد، اما در این سطح از تحلیل به کار ما نمی آید. ما باید در سطح دیگری از تحلیل­ها فقط خودمان را متهم کنیم، چرا که تنها کسی که می توانیم رفتارش را تغییر بدهیم، خودمان هستیم. مسیر آینده فقط از ایجاد «تغییر در خود» می­گذرد. مؤکول کردن تغییرات در به فصل انتخابات آتی و چند کنشگر معدود سیاسی، یک قمار خطرناک برای فرار از دشواری های تغییر در خود است. در این سطح از تحلیل کسی مدعی نیست عواملی مانند برخی تاکتیک­های سیاسی یا رفتارهای دولت­مردان کنونی، نقش به سزایی در شکست ۹۲ نداشته است. مسئله این جاست که این ها همه «عوامل بیرونی» شکست است. ما باید در پی «عوامل درونی» شکست باشیم و پرسش مان را در وجهی دقیق تر به این صورت مطرح کنیم که «وجود چه زمینه های درونی در اندیشه و کنش نیروهای اجتماعی معطوف به انقلاب اسلامی (حزب الله)، زمینه ساز شکست در انتخابات ۹۲» شد؟

البته در تحلیل اجتماعی هیچ گاه نمی توان سهم و نقش دقیق عوامل مختلف را سنجید. نمی توان گفت هر یک از عوامل درونی و بیرونی چه سهم از شکست ۹۲ را به دوش می کشند، اما می توان گفت که تنها زمینه هایی که  قاعده هرم جریان معطوف به انقلاب اسلامی، برای آغاز تغییر وضع موجود در اختیار داریم «عوامل درونی» است. شاید این عوامل سهم کمی داشته باشند، اما تنها نقطه ممکن برای یک شروع همگانی و دوباره­اند.    

پس در تلاشی که برای فهم انتخابات ۹۲ داریم، مسئله و نقطه مجهول ما، چه باید کردِ آینده است، نه تخطئه­ی گذشته. آسیب شناسی ها معطوف به گذشته و پیدا کردن مقصر، جدال­هایی بی­فایده است. باید تلاش کرد از منظر حزب الله، به مثابه نیروی اجتماعی معطوف به انقلاب اسلامی، به صحنه­ی انتخابات۹۲ نگریست، و پاسخی تدارک کرد که طرحی نو و کاملا عمومی و اجتماعی برای چه باید کرد آینده این جریان داشته باشد. شاید در این میان عاملان بیرونی از اینکه حزب الله تیغ نقد را از اشتباهات سیاسیون، دولت­مردان و جریانات غرب­گرا برداشته و به رو به خود کشیده است، خرسند شوند. از اینکه حزب الله به «خود انتقادی» روی آورده خوشحال شوند. اما چاره چیست، راه  بازسازی و بازیابی اجتماعی حزب الله از خود انتقادی می گذرد. تنها از نقد خود است که می توان به خود بازگشت. از این پیله­ی نقدِ خود است که پروانه جدیدی خواهد روئید.

(۲)

جدا افتادگی حزب الله

تلاش برای پاسخ به «در انتخابات ۹۲ چه شد؟»

 

۱٫ ما شکست خوردیم البته نه به آن دلیل که نامزدمان رأِی نیاورد. ما با منطق متفاوتی کار می کنیم. منطقی که بر اساس آن انتخابات فرصتی از جنس انقلاب اسلامی است، به خودی خود موضوعیت دارد و صرفا راهی برای رسیدن به کرسی نیست. در این منطق جدید ما معنای شکست در انتخابات، منتخب نشدن و رأی نیاوردن نامزدمان نیست. ما شکست خوردیم به این معنا که برداشتی از گفتمان انقلاب اسلامی و اسلام ناب ارائه کردیم که مورد توجه اغلب مردم قرار نگرفت. طبیعت اسلام ناب پر جاذبه است. مردم پای کار اصلی همه طرح های انقلاب هستند. ۷۲ درصد همین مردم انقلابیگری کردند و حماسه ساختند، اما به برداشت ما از «انقلاب اسلامی» توجه نکردند. گفتن این که دیروز ما به تکلیف مان عمل کردیم، از امروزمان رفع تکلیف نمی کند. اگر برداشتی از گفتمان انقلاب که ما ارائه دادیم، از جنس حماسه سیاسی و جنبش نه دی بود، حتما رأی می آورد و مردم پای کارش بودند.

۲٫ این مهم است که ما دقیقا بفهمیم «چه شد؟» رفتار آینده ی ما بر اساس نگاهی که به امروزمان داریم، شکل می گیرد. «چه باید کرد؟» فردای ما، ربط وثیقی دارد به «چه شد؟» دیروز. بعضی هامان در آسیب شناسی ها  دنبال یک مقصر هستیم که به دار مجازات بیاویزیمش و تمام. اما آسیب شناسی ها باید برای شروع باشد و به جای فرد، فرآیندها را مد نظر بگیرد. باید نگاه مان به گذشته، آینده محور باشد. بازشناسی گذشته برای بازسازی آینده باشد.

۳٫ شکست ما به این دلیل بود که از متن مردم دور افتاده بودیم. متأثر از سیاسیون به مسائل فرعی مشغول شدیم.  درست وقتی که رهبری اموری مثل عدالت و آزادی و حرکت انقلابی زنان و الگوی پیشرفت ایرانی اسلامی را «مسئله راهبردی» انقلاب می دانستند و برای گفتمان سازی آن ها نشست های راهبردی برگزار می کردند، از جهاد اقتصادی و همت مضاعف و کار مضاعف در تولید و اقتصاد و مبارزه با فساد و اقتصاد مقاومتی و … می گفتند، ما مشغول مسئله های فرعی شده بودیم. می دیدیم آن چه برای برخی از ما بزرگترین خطرها ست برای رهبری مسئله اصلی و جدی نیست، اما پیش خودمان توجیه می کردیم. رهبری به صراحت بر می گشتند و می گفتند «مسائل را اصلی فرعی کنید»؛ اما این توصیه ها هیچ تأثیری در ما نداشت. هیچ تغییر معنا داری در خروجی سایت ها حزب اللهی  نسبت به این توصیه رهبری ایجاد نشد. بیش از حد ذهنی شده بودیم. انقلابیون فاتنزی ای بودیم که مسئله هامان را از تحلیل های شبه امنیتی فلان سایت و بهمان محفل می گرفتیم، نه از ادبیات امام خامنه ای، نه از صحیفه امام؛ نه از مسئله های راهبردیِ اجتماعی و اقتصادی از منظر رهبری و نه از متن مردم.

معطوف شدن به مسائل فرعی یک مشکله ی ساختاری و تاریخی در نیروهای انقلاب است. اگر پیروزی ۸۴ هم  اتفاق افتاد چون از چارچوب ادبیات و اندیشه ی جریانات سیاسی جدا افتاده بودیم و تا حدی زیادی گفتمان مان به بیانات رهبری نزدیک شده بود.

ایرادی  که همواره به جریانات روشنفکری داشتیم، امروز گریبانگیر خودمان شده است. جدا افتادن از مردم و یک نوع اشرافیت تحلیلی. ما حزب الله خودمان «مسئله» هامان را تعریف نمی کردیم،  برایمان مسئله تراشی می کردند.

امام و امت هر دو در مدار مسائل اصلی حرکت می کردند، این نخبگان و چهره های شاخص در جریان موسوم به اصولگرایی بودند که «مسئله» را نمی فهمیدند.

۴٫ حزب الله سال هاست گرفتار اصحاب مسئله فرعی شده است. سال هاست به ما فهمانده اند باید در چارچوب غلط اصولگرا- اصلاح طلب فعالیت کنیم، بفهمیم و حرف بزنیم.  به ما گفتند ما دو جریان عمده داریم، اصولگرا و اصلاح طلب. در حالی که این تقسیم بندی از بنیان غلط است: «بنده این دعوای اصلاح طلب و اصولگرا را هم قبول ندارم؛ من این تقسیم بندی را غلط می دانم.» به ما گفتند در این تقسیم بندی غلط کار کنید، حزب الله با اصولگراهاست و نیروی مقابلش هم اصلاح طلبان. در حالی که حزب الله همان اصولگرایی نیست. تفکر انقلاب اسلامی و اسلام ناب مساوی با تفکر اصولگرایی نیست. میان مفهوم حزب الله و جبهه ی اصولگرایی تفاوت وجود دارد،  هم به لحاظ تاریخی و هم به لحاظ معرفت شناختی. نه تفکر حزب الله همان مفهوم رایج اصولگرایی است و نه به لحاظ تاریخی حزب الله با ریشه ای عمیق در تاریخ انقلاب، همان اصولگرایی با تاریخ تولد و مصرفی در دهه اخیر است. اصولگرایی یک ترجمان محافظه کارانه از گفتمان انقلاب است. اساسا یکی از رنج هایی که در صحنه های سیاسی مربوط انقلاب وجود داشته و دارد، وجود دوگانه های «جعلی» چپ- راست و اصولگرا- اصلاح طلب است. دوگانه هایی که در حقیقت صورت بندی سیاسی یک طبقه مرفه جدید برآمده از دل مناسبات و روابط پس از انقلاب هستند. این طبقه با این دوگانه و «ادعا»ی اختلاف نظر بنیادین، به رقابت های آلاکلنگ­وار خود برای کسب قدرت، مشروعیت بخشیده و آن برای توده های هواداران خود موجه جلوه می دهند. آن چه در این میان رنج آورترین است این است که این جریان ها در ادوار مختلف به نیروهای اجتماعی معطوف به انقلاب (حزب الله) می­باورانند که هویت و حضور اجتماعی شان را ذیل یکی از این جریان ها تعریف کنند. در دوره ای جریان چپ تلاش می کرد با سؤاستفاده از ادبیات جنگ فقر و غنا و مصرف انتخاباتی مفاهیم اسلام ناب- اسلام آمریکایی، حزب الله، این نیروی شور انگیز انقلاب را علیه رقیبان انتخاباتیِ محافظه کار خود بشوراند. اما در دوره ی اخیر حزب الله با قرار گرفتن زیر سایه جناح موسوم به راست، همواره یک دنباله و جریان پیرو در جناح اصولگرایی محسوب می شد. اساسا تولد و برساخت معنای اصولگرایی در سطح جامعه محصول قرار گرفتن حزب الله ذیل جناح موسوم به راست و محافظه کار بوده و هست. همان راست های دهه شصت و هفتاد با همان افراد و سازوکار، به یک باره اصولگرا شدند. بدون هیچ تغییر و تحولی در اندیشه ی محافظه کارانه و شیخوخیت مآبانه شان.

۵٫ تنها حرکت در مدار مسائل فرعی بعنوان دستور کار اصلی این جریان ها- است که جایگاه پیشرویی را برای احزاب سیاسی حفظ می کند. در این سازو کار است که حزب الله پیاده نظام و پیرو جریان ها و احزاب چند ده نفره، بازاری و ریش سفید می شود.

حزب الله را از هویت اصلی خود دور انداختند. به عنوان نمونه امام خمینی به عنوان بنیانگذار هویت معرفتی بسیج کارکرد این نهاد انقلاب را در اموری مانند مبارزه با تحجر و مقدس مآبی، مبارزه با پول پرستی و سرمایه داری، می دانند(صحیفه امام(ره) ج ۲۱ ص ۱۹۴-۱۹۵)، یا امام خامنه ای برای بسیج مستضعفین به عنوان لشکر مخلص خدا کارکرد مبارزه با طبقه مرفه جدید را تعریف می کنند(همه بیانات رهبری در این باره به عنوان نمونه ۲۵/۴/۱۳۷۶)، اما در همان زمان محافظه کاران بسیج را «ظرفیت بومی توسعه» می دانند که حداکثر کارکرد آن در واکسیناسیون فلج اطفال، در درختکاری و کویر زدایی و مانند آن است. (به عنوان نمونه ن.ک به: سخنرانی هاشمی رفسنجانی در ۶/۶/۷۰ و خاطرات علی لاریجانی در هوای تازه، خاطرات علی لاریجانی، ج۱،ص۳۱۷ و بیانات دیگر چهره های جریان محافظه کار و اصولگرا)

در حوزه نسبت حزب الله و دولت ها هم همواره پیشنهادهای محافظه کارها به حزب الله نقد در چارچوب «مسائل فرعی» است. این در حالی است که هویت حزب الله و اساسا تفاوت حزب الله با مذهبی های غیر انقلابی، همین حرکت در مدار مسائل اصلی است.

در سال های موسوم به سازندگی، در شرایطی که جهت های بنیانی حرکت کشور در حال جابجایی و تغییر است نوک پیکان نقد حزب الله به سوی «دو چرخه سواری» یکی از بستگان قدرت است. راهپیمایی علیه بی حجابی و ویدئو و مانند آن است. در سال های  دولت لیبرال مآب محمد خاتمی هم سیاسیون  جناح راست که کم کم عنوان اصولگرا را بر خود نهاده بودند-  نقدهای حزب الله را به سمت مسائل فرعی و صرفا سیاسی در چارچوب چپ و راست منحرف می کردند. در این میان مسائلِ اصلی مطرح شده به وسیله رهبری انقلاب مانند عدالت خواهی، ساده زیستی، مبارزه با اشرافیت و فقر و فساد و تبعیض بود که ادبیات لازم برای انقلابیگری جمعی از جوانان را فراهم آورد. در دوره اخیر هم  وضعیت مشابهی حاکم بود و در آینده هم تا روزی که پاشنه بر این درب بچرخد، وضع همین است که هست.

۶٫ جای هیچ تردیدی نیست که مردم تنها تضمین و زمینه ساز حاکمیت گفتمان اسلام ناب هستند. تحلیل های غلط و عمیقا ضد فلسفه ی انقلاب اسلامی، که به تخطئه مردم می پردازند را رها کنیم.  مردم همان مردم نه دی هستند. ما عوض شدیم و عوض اینکه مسائل اصلی انقلاب و مردم را مطرح کنیم دچار مسئله های فرعی شدیم. ما شکست خوردیم چون خودمان نبودیم. چون حزب الله نبودیم و از خودمان جدا افتاده بودیم. حزب الله یعنی نیروی اجتماعی معطوف به مسائل اصلی انقلاب. ما حزب الله نبودیم. الآن هم چاره کار ساده است: تنها راه  بازگشت به خود است. بازگشت به خود حزب الله.

۷٫ ما به گفتمان انقلاب ایمانی دو چندان داشتیم، اما شناختمان آن چنان که باید نبود. آن چنان نبود که حرکت اجتماعی مان را حول مسائل اصلی شکل دهد، حالا فصلی از باز شناخت و باز ایمان به انقلاب برایمان فراهم آمده است. قدر این فرصت را بدانیم. یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ (۴:۱۳۶)


در همین زمینه بخوانید « حزب الله پیشرو- حزب الله پیرو/ گفتاری در مسئله شناسی حزب الله و بازگشت به صحیفه»؛