روزی که وبلاگ نویس شدم

بیست و پنجم مهرماه سالگرد روزی است که بطور اتفاقی وبلاگ نویس شدم. با وبلاگ نویسی فهمیدم در این مسیر باید بسیار پیمود و طی کرد تا بدآنجاکه دل می گوید رسید و در این رسیدنها بایستی مرارتها کشید و ملامتها شنید تا حلاوتها چشید که البته می دانستم آگاهی بخشی هزینه هایی دارد که […]

بیست و پنجم مهرماه سالگرد روزی است که بطور اتفاقی وبلاگ نویس شدم. با وبلاگ نویسی فهمیدم در این مسیر باید بسیار پیمود و طی کرد تا بدآنجاکه دل می گوید رسید و در این رسیدنها بایستی مرارتها کشید و ملامتها شنید تا حلاوتها چشید که البته می دانستم آگاهی بخشی هزینه هایی دارد که باید پرداخت و رایگان به آن نمی توان رسید!حالا وبلاگ نویسی من سنش به دبستانی ها رسیده است و می تواند چند کتاب در کیفش بگذارد و همراه با یک دفتر نقاشی با جعبه ای مداد رنگی در گوشه ای بنشیند و وقایع را نقاشی کند و تصویری از واقعیتها را به نمایش بگذاردو با یک دفتر پر ازمشق خط خطی که هر خط قرمزبا دست مهربان معلم که شاید تو و یا دیگری باشد نشانی از تأیید وظیفه شناسی برای سیاه کردن صفحه سفیدی است که رنج خوش نوشتن و آموختن و انتقال پیام من را بدوش می کشد ! با مدادی که از فرط تراشیدن در دست جای نمی گیرد و انگار از کوتاهی در آب فرو رفته است و باز با نوک شکسته هم می نویسد و اصرار دارد از نو تیز شود تا با تیزی ، نازکتر بنویسد! بهمراه لقمه ای که از گرسنگی ضعف نکنم و در کنج دنج کیف جای گرفته است هر روز بر دوش حمل می شود تا در راه نمانم!

درچنین روزی به تماشای جوانی نشسته بودم و با آهنگ دکمه های کیبورد کامپیوترش احساس موسیقی لذت بخشی می کردم که از درون آن کلمات زاده می شد و نگاه به کلمه اعجاز کرد و مرا به وادی تولد کلمه کشاند تامصمم شوم در این سمفونی که آهنگ زندگی و امید می نوازد نقشی بعهده گیرم !برای اولین بار انگشتانم را بر دکمه ها کوبیدم اما ضرباهنگ انگشتانم موسیقی دست آن جوان را نداشت چون هنوز نتها را نمی شناختم و به سختی آنها را می یافتم هنوز رفاقتی با کیبورد پیدا نکرده بودم و به آرامی پیش می رفتم ،از اینکه تریبونی را یافته ام که خیلی راحت می توانم مطالبات و درونیات خود را ظاهر سازم و در گستره وسیعی انتشار دهم خوشحال بودم با لبی پر از لبخند مطلبی را با عنوان سلامدر اولین پست قرار دادم و اولین جمله را نوشتم رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق با توکل بر او و توسل بر پاکترین گوهرهای عالم خلقت آغاز نمودم قبل از آن اندیشه نمودم چه عنوانی بر خود بگذارم که خو ی شفاف و زلال و آهنگین که کهن دیار اجدادیم شوشتر از همزیستی با آب فراگرفته است همان آبی که همه هستی را به اذن خالق رویاند و زنده کرد را برگزیدم تا چون او بنگارم و بر خویش نام شوشترنگار گذاشتم و تابلویش را به زیبایی بر بالای سرم نصب کردم و روزها بعد از درونش مولودهای بسیاری زاده شد.

وقتی آمدم تازه متوجه شدم که چقدر با امروز فاصله دارم پس باید بتوانم خود را بروز کنم که مرگ خیلی نزدیک است و مُردن در جهالت بدترین مرگهاست ! هرروز جدی تر و خدارا می دیدم که یاری می کند! شعر زیبای علیرضا قزوه انگار حکایت ورود من است که می سراید :

بختت نه سپید است و نصیبت نه سیاهی

محکوم به مرگی چه بخواهی چه نخواهی

کو عشق که ما را برساند به رسیدن

کو تیغ که ما را برهاند ز تباهی

آبی به شهیدان عطشناک ندادیم

مردند لب شط فرات آن همه ماهی

ای کشته ترحّم کن و ای تشنه تبسّم

ای ناله شهادت شو و ای گریه گواهی

سنگم بزن ای دوست، دلم میکده اوست

ما را بشکن آینه ی ماست الهی

آن سوتر از این غمکده دریای وصالی ست

عاشق شو و فارغ شو و سالک شو و راهی

درویشی ما سلطنت ماست، اگرچه!

دنیاست گدایی که رسیده ست به شاهی

آمدن در این عرصه توان مضاعف بخشید و از بی تفاوتی رهانیدم چون به سرعت اطلاعات دنیای پیرامونی را کسب می کردم و به دلیل ضرورت توجه به زندگی انسانها و باور و اعتقادات دینی که مسئولیت و تکلیف را در قبال همنوعان مشخص می سازد خودرا مکلّف می دیدم تا اظهار نظری کنم یعنی اینکه صدا را شنیده ام و با آن همراه گشتم ،لذا در یک ارتباط بینابینی در خصوص آنچه گذشت و می خواست بگذرد بسیار نظر دادم و نظر برایم دادند و خواندم و اندیشه نمودم تا راهکاری برای برون رفت از قضایای سخت به دست آورم و تصاویر بسیاری در این دنیای تازه وارد دیدم گاه برخود لرزیدم ، گاه از فردا ترسیدم،گاه برآنها خندیدم ،گاه از جماعتی رنجیدم و گاهی با قطرات اشک در سکوت به دنیای واقعی می آمدم و از خدا مدد می گرفتم و آرامش می یافتم ، گاه گرد و غبار بود ماسک را جلوی دهانم می گذاشتم و گاه باران و قطرات زیبایش که شیشه های پنجره را می نواخت و من می نوشتم و می خواندم گاه بد و بیراه گفتند برحماقتشان تاسف خوردم و گاه تشویق و احسنت از صداقت شان لذت بردم و در این ارتباط دوسویه بیش از آنچه گمان می بردم یاد گرفتم و بالا رفتن آستانه تحمل و صبر پیشگی را ابزاری کارآمد یافتم که در ویرایش ادبیات و دانسته های ذهنی و حصول به نتیجه نقش اساسی تر نسبت به دیگران دارند.

کامنتهای متنوع وبلاگ نویس را وادار می سازد در موضوعات مختلف مطالعه نمایدتا بتواند پاسخگو باشد و با اقناع بازدید کننده مخاطبین را افزایش دهد و به نوعی صفحه وبلاگش را مخاطب پذیر کند. در این کامنتها گاهی مسائلی طرح می گردید توهین آمیز و به دلیل محدودیت از یکسو و عدم آدرس از سوی دیگر نمی توانستم جواب دهم گاهی از اظهار نظرها عصبانی می شدم و به وبلاگهای ادبی شعرای جوان رجوع می کردم و خود را تسکین می دادم و آرامش می یافتم و با زمزمه شعر رها می شدم ،گاهی گریه ام می گرفت از تصاویری که در این دنیا درج می شد و از مویه هایی که برای مظلومیت سروده بودند و از تنهایی آنان که دغدغه های بسیار داشتند و از ناله هایی که در بستر این زمان جاریست و ما غافلیم و نمی دانیم و تلاش برای رفع آنها نکردم و سکوت نمودم که رسم مسلمانی نبود و بغضم می ترکید!

گاهی از دعوت دوستان و دلسوزان فرهنگ به محفلها و جماعات چنان خوشحال و شادمان می شدم که اطرافیان انگشت به دهان می ماندند و با غرور احساس می کردم شاید واقعا یاد گرفته ام که در زمره این رزم آوران اردوگاه مهربانی فرهنگ قرارم داده اند و در این عرصه مؤثر واقع شده ام .

گاهی بر سرم شاخهایی سبز می شد از اخباری که می گفتند و می نوشتند و جز خودم کسی آنها را نمی دید و باور م نمی شد که این موجود دو پا وقتی مهار معنویت را پاره کند و افسار بندگی غیر را بر گردن نهد چه ها می کند! البته لاف زنی در دنیای مجازی هزینه نمی خواهد مهم این است که چقدر می توان باورکرد

گاهی سئوالاتی می شد که دلم را خوش می کردند به اینکه نمی دانند سن و سالم چقدر است و بجای پسران مجرد ! اشتباه می گرفتند و بعد متوجه می شدند سن وسالی از من گذشته می نوشتند ُخاک بر سرت ! و حالم را می گرفتند که حالگیری کرده ام!می گفتم اینها هم دنیایی دارند همینکه وارد این عرصه شده اند کفایت می کند و بهتر از این است که در معابر پرسه زنند ! هر چند نکات و جملاتی را گاها می آوردند که سرشار از عاطفه بود با شیوایی خاص و ادبیاتی محکم که نشان از ممارست و تکرار داشت!اما این را آموختم که باید مخاطب شناس باشم تا سوتی ندهم و بجای عذرخواهی جمله ای نازیبا بیاورم !

و گاهی سر به آسمان می ساییدم که برایم می نوشتند دوست ارزشی و ولایتمدار.و باور می کردم که هنوز بر عهد خود مانده ام و میثاقم را با دوستان شهیدم نشکسته ام و در افکار عمومی جلوه ای از زیبایی و اعتقاد را می بینند الحمدلله ،دست به دعا برمی داشتم که مبادا عهد شکن شوم !حالا هرگز سالروز بزرگداشت دوستان شهید را فراموش نمی کنم و آرشیوی از لبخندها دارم که عشق را زمزمه می کنند و به هر مناسبت اوراق را ورق می زنم تا از درون قاب سلامم را پاسخ گویندو با با همین سلام اعلام می کنم که وارد شدم تا قدر نعمتها را بدانم و در آیین قدرشناسی از آنان که فداکاری کردند کم نگذارم و پیامها را در کنج پستوی دلم پنهان نسازم وبه اهلش بسپارم با ارادتی قلبی و خالصانه و به بزرگی گوهری که تقدیم نمودند و به یاد شعر عبدالجبار کاکایی می افتم:

به شوق خلوتی دگر که روبراه کرده ای
تمام هستی مرا شکنجه گاه کرده ای

محله مان به یمن رفتن تو روسپید شد
لباس اهل خانه را ولی سیاه کرده ای

چه روز ها که از غمت به شکوه لب گشوده ام
و نا امید گفته ام که اشتباه کرده ای

چه بار ها که گفته ام به قاب عکس کهنه ات
دل مرا شکسته ای! ببین! گناه کرده ای

ولی تو باز بی صدا ،درون قاب عکس خود
فقط سکوت کرده ای ، فقط نگاه کرده ای

در دنیای وبلاگی ها مهم تاثیری است که باید در اجتماع داشته باشی و اگر با یک کار خوب آن را به سرانجام برسانی هم موفقیت داشته ای ! هرگز به دنبال اینکه بخواهم برای بالا بردن تعداد بازدید کننده ها از عناوین پرمسئله استفاده کنم نبودم و دوست نداشتم کسی را وادار کنم تا مطلبم را بخواند و به کمّیت جهت ارتقا رتبه در دنیای مجازی توجهی نداشتم و ندارم! وقتی نتیجه خوشایند را از درج مطالب می بینم لذت می برم و پیگیر می شوم تا استمرار یابند و هشدارهای اجتماعی را نیز جدی می گیرم وسعی می کنم بطور ظریف آنها را انعکاس دهم به شکلی که حاشیه ایجاد نکند مثلا روزی یکی از مجریان صدا و سیما که به مرغ سحر معروف بود و در بین جامعه ارزشی جای محکمی باز کرده بود مصاحبه ای نمود که نکاتی خلاف واقع در آن قرار داشت که داستان عیناق ابوالوکیل را در مورد ایشان آوردم و جوابش دادم و چه بسیار ناسزاها برای حمایت از وی شنیدم و چه کامنتهای تهدید آمیزی برایم گذاشتند ولی اعتقاد دارم اگر می توانی مؤثر باشی باید همیشه بمانی و گرنه باید رفت و ماندم و سرنوشت آن مجری را همه شنیدید و عذرخواهی کامنت گذاران کافی بود که بدانم گاهی دغدغه های جامعه را باید پذیرفت و پذیرش شهامت می خواهد ضمن اینکه رفتار هنرمندانه در برخورد جهت خلع سلاح از مظلوم نمایی نافرهنگان متملق ،باید با پختگی صورت گیرد.

خیلی به این دنیا عادت کرده ام و از آن دنیا بریده ام شاید اگر کامپیوتر نبود رهبان می شدم یعنی پیشه ای که در قاموس دین خاتم جایی ندارد و نهی می شود ،در این دنیاقرآن می خوانم ،شعر،حدیث، روایت و خاطره و به لبخندهای مردان سرفزاز خیره می شوم و پای منابر بزرگان می نشینم و اشک می ریزم و در کنار نهرها و رودها به تماشای پهنه آب می ایستم فقط در اینجا نمی توان صورت را با خنکای زلال آب رود جلا داد و براستی آب پیوند دو دنیا می شود تا بر چشمها نزنیم زیبایی محسور کننده تصاویر را نخواهیم دید! حالا می توانم با انگشتانم بر صفحه کیبورد موسیقی گوش نوازی بنوازم و با دیگران در سمفونی بزرگ زندگی همسرایی کنم .

از همه عزیزان و همراهان که مرا در پیوندهای وبلاگ شان جای دادند و با ارائه نظر تشویقم کردند و راهنمایی نمودند صمیمانه تشکر و قدر دانی می کنم و کسانی که در کامنت ها توهین کردند آنها را بخشیدم و حلال کردم و می دانم در هر راهی باید سختی ها را به جان خرید امیدوارم بتوانم روزی مجمعی را از رفقای وبلاگی تشکیل دهم تا خلأ تنهایی در دنیای واقعی را با در کنارهم بودن پر کنیم زیرا دنیای مجازی خیلی شلوغ است خیلی بیشتر از آنچه می پنداریم! به همه توصیه می کنم که با این زبان پیام خود را به دیگران برسانید که زبان رسانه از هر زبانی بیشتر شنیده می شود و وبلاگ در دنیای رسانه ها از صادق ترین هاست چون دلنوشته ها را در خود دارد و آنچه از دل برآید لاجرم بردل نشیند و دل است که به یاد خدا آرام می گیرد و در دل انسانها خدا جادارد پس وبلاگی ها خدایی خواهند بود و به غیر نیازی ندارند بقول شاعر سعید بیابانکی :

از غیر تو بی نیاز کردند مرا

با عشق تو هم تراز کردند مرا

تا فاش شود فقط تو در قلب منی

جراحی قلب باز کردند مرا …!

،از پروردگار هستی که تربیت کننده جهان است و نعمات را برای حضور در آزمون سخت انسانها فرستاد عاقبت بخیری برای همه و خودم طلب می کنم و از آن رب جلیل تداوم راه را درخواست دارم.تقدیر من براین بود که بیایم و با نام شوشتر نگار بنگارم و هر چه می گذرد در این راه به جان بخرم برای فردا که اجر را او خواهد دادمرا دعا کنید تا بمانم با عهدی که بسته ام و کمک کنید تا بیشتر یاد بگیرم تا از امید بگویم و ازفردا و باهم بودن که دست در دست هم به مهر داده ایم در عصر انتظار تا بیاید آن موعود نجات بخش ،که نهایت قله وصل است. :

تقدیر من این بود که نفرین شده باشم
تبدیل به این سایهّ غمگین شده باشم
تقدیر من این بود در این غار مجازی
تنهاتر از انسان نخستین شده باشم
دادند به من جام عطش، بادهّ آتش
تا مست از این خط ّ فرودین شده باشم
ترس من از این است، اگر دیر بیایی
حتی به تو و عشق تو بدبین شده باشم
روزی که بیایی و دل و دین بربایی
شاید من کافر شده بی دین شده باشم!
تقصیر جنون بود که با عقل درآمیخت
نگذاشت که دیوانه تر از این شده باشم ترکی