این روزها قرار است برای فردی بزرگداشت بگیرند که هم شاعر است و هم مستند ساز و هم روزنامه نگار و علاوه بر همه این صنعتهایی که با او همراه است همیشه یک «صاحب قلم بسیجی» است. او که بر و بچههای جنگ با مثنوی عجیب و حیرت انگیز؛ «دیشب از چشمم بسیجی میچکید/ از […]
این روزها قرار است برای فردی بزرگداشت بگیرند که هم شاعر است و هم مستند ساز و هم روزنامه نگار و علاوه بر همه این صنعتهایی که با او همراه است همیشه یک «صاحب قلم بسیجی» است. او که بر و بچههای جنگ با مثنوی عجیب و حیرت انگیز؛ «دیشب از چشمم بسیجی میچکید/ از تمام شب دوعیجی میچکید» میشناسند و خیلی از همین جماعت مشتاق اشعار «محمد حسین جعفریان» بیتهای بعدی این مثنوی را از بَر هستند؛
«باز باران شهیدان بود و من
باز شبهای مریوان بود و من
دستهایم باز تا آهنج رفت
تا غروب کربلای پنج رفت»
و خیلی ها این مثنوی بلند حماسی را با ابیات زیر میشناسند؛
«هیچ میدانی بسیجی سر جداست؟
هیچ میدانی دوعیجی در کجاست؟»
«تو چه میدانی که رمل و ماسه چیست
بین ابروها رد قناصه چیست»
جعفریان، لحظه لحظههای جنگ را در اشعارش به تصویر کشیده، حضور او در عرصه شعر دفاع مقدس حضوری سرشار از عشق و دانش است. او در حوزه شعر سپید آثار ماندگاری خلق کرده که هر کسی در این موضوع دست به گزینش زده است حتماً «استمالت ستاره» را از دفتر شعر «پنجرههای رو به دریا»ی او گزینش کرده است؛
«دیروز برای طفلی میگریستم
که کفش نداشت
امروز برای مردمی
که پا ندارند
و فردا برای خودم که هیچ…
پس از این
هر غروب
وحشت زده از برگهای خشکیده میپرسم
امشب آیا کدام چشم
در اندیشه عیادت روزنههاست؟»
و همین جعفریان است که شیفته انسانهای شیدایی چون «شهید مصطفی چمران» است و رباعیای به او تقدیم کرده است؛
«روزی که تو را به شانههامان بردیم
با صوت خوش ترانههامان بردیم
عکسی ز تو را به خانهها آوردیم
یک پنجره را به خانههامان بردیم»
دغدغه این قلم بسیجی فقط دفاع مقدس نیست بلکه یکی از مواردی را که همیشه بدان پایبند بوده است همین مقوله است. سالهای فعال بودن او در عرصه نقد در صحنه بشنو از نی و نشریه شعر سالهایی است که بیشترین نقدهای ادبی را از محمد حسین جعفریان، شاهد هستیم. دلتنگی جعفریان برای محبت و انسانیت باعث شده است که او یک ستون ثابت در نشریهها داشته باشد و دغدغههای اندیشهاش را در قالب یادداشت به مخاطبان خود عرضه کند. یادداشتهایی که لباسی از تلنگر پوشیدهاند. بارها شاهد بودم که جعفریان یک نکته ریز فرهنگی را رصد کرده است و در نعت یا ذم آن مطلب نوشته است. اگر آن مطلب جانب حق داشته است جعفریان جانبش را گرفته و اگر جانب دیگری، او علیه آن شمشیر کشیده است. سیاست، اقتصاد، ورزش و … که مردم با آن سر و کار دارند، یادداشتهای این مستند ساز کوشا را در بر میگیرد.
اما در حوزه سخنرانی، او فردی مسلط است که وقتی جلوی دوربین صدا و سیما (البته فقط شبکه چهار و برنامه زیبای راز) قرار میگیرد با اندیشهای مملو از انقلاب اسلامی به تئوریپردازی و سخنرانی میپردازد. بارها و بارها از قاب تلویزیون شاهد سخنان منتقدانه و فکورانه او از تلویزیون بودهام.
تمام دارایی جعفریان یک عصاست، عصایی که از افغانستان برایش به یادگار مانده است و هرگاه در نزد فعالان فرهنگی این کشور از جعفریان و فعالیتهای فرهنگیاش صحبت میکنی با یک حسرت مثال زدنی و عشق خاصی نسبت به او صحبت میکنند.
محمد کاظم کاظمی در ویژه نامهای که به فعالیتهای جعفریان تخصص یافته است به او لقب «وزیر سیار» میدهد. در مورد فعالیتهای فرهنگی او به افغانستان فقط به کتاب «شانههای زخمی پامیر» اشاره میکنم. این کتاب، اولین اثر قلمی جعفریان برای افغانستان است. شعر، داستان، نقد، گفتوگو، خاطره و عکس از نویسندگان و هنرمندان افغانی و ایرانی است. مستندهای جذاب «شیر دره پنجشیر»، «لعل بدخشان» و «افغانستان سلام» هر سه راجع به کشور افغانستان است و از همین روست که شعری برای «احمد شاه مسعود» سروده است، شعری که در آن عشق به افغانستان و شخص احمد شاه مسعود موج میزند؛
«آبروی خاک
تو آخرین چریک زمین بودی
پیام خلاصه ما به خداوند
اشاره زمین به کهکشانهای دور دست
حالا هر شب از اعماق آسمان
ستارهای نورانی نگران روستایی کوچک در درهای دور افتاده است
حالا هر شب در دهان پرستاره افغانستان
تویی که سرزمینت را به نام کوچک میخوانی…»
و به همین جهت است که افغانیها او را دوست دارند. جعفریان امروز کمتر شعر میسراید و شاید کمتر دل به چاپ آنها میسپارد. اما دغدغه او این روزها نوشتن از کاستیها و نقصهاست، هرچند که هرگاه نقطه و نکته مثبت و زیبایی ببیند در لغت و تعریف آن قلم میزند.
خیلی خوشحال میشوم که میبینم «جعفریانها» در زمان حیاتشان بزرگ داشته میشوند. ای کاش که همه اهالی حوزه فرهنگ و هنر را اینگونه ببینیم.
همه باید بزرگ داشتن نابغههای فرهنگ و هنر این مرز و بوم گام برداریم. گامهایی از جنس شور و شیدایی، یعنی همان چیزی که همیشه در کلاس و قلم جعفریان رؤیت میشود. مگر میشود مردانی از جنس شعر و شعور که رباعیهایی اینگونه میسرایند را بزرگ نداشت؟!
شب بود و رخ شما از آیینه گذشت
گویی که تمام ما از آیینه گذشت
ناگاه دلم ز سینه فریاد کشید
ای وای! خدا! خدا از آیینه گذشت
سرویس فرهنگی فارس
Δ
Sorry. No data so far.