وقتی سینمای فرزندسالار، خانواده ها را تهدید می کند…

فیلم "قاعده تصادف"در مورد چند دختر و پسر جوان تئاتری است که ۶ ماه است نمایشی را تمرین کرده و خود را برای شرکت در یک جشنواره خارجی آماده نموده اند. اما بدلیل عدم موافقت والدین شان با این سفر خارجی و نیز بطور کلی با تئاتر، هرکدام دروغی به خانواده شان گفته اند و […]

فیلم "قاعده تصادف"در مورد چند دختر و پسر جوان تئاتری است که ۶ ماه است نمایشی را تمرین کرده و خود را برای شرکت در یک جشنواره خارجی آماده نموده اند. اما بدلیل عدم موافقت والدین شان با این سفر خارجی و نیز بطور کلی با تئاتر، هرکدام دروغی به خانواده شان گفته اند و در این میان شهرزاد که با دروغ به پدرش مخالف است، قضیه را با او در میان می گذارد ولی با مخالفت پدر مواجه می شود…

                                                  

داستان فیلم همان ماجرای همیشگی تفاوت و فاصله میان نسلها و در واقع این بار مظلومیت جوانان اهل تئاتر است که از والدین خود بخاطر تئاتر بریده اند؛ بجز شهرزاد که اعتقاد دارد دروغ و مخفی کاری کار درستی نیست و در مقابل پدرش صداقت به خرج می دهد ولی نهایتا پدر وی برای گروه مشکل تراشی کرده و همه برنامه هایشان را بر هم می زند. این موضوع از یک جهت این معنا را به ذهن متبادر می سازد که اگر شهرزاد نیز مثل سایر دوستانش عمل می کرد و دروغ می گفت، هیچ مشکلی هم پیش نمی آمد.

پدر شهرزاد (با بازی امیر جعفری) یک مرد ظاهرا متشخص است و علاقه زیادی به دخترش دارد ولی در گفتگوی طولانی وی با دخترش که منجر به کتک زدن شهرزاد نیز می شود، به هیچ نکته منطقی و قانع کننده ای مبنی بر دلیل مخالفتش با سفر شهرزاد اشاره نمی کند و در جواب دختر تنها به این مسئله اشاره می کند که اگه بری دیگه نمی تونم جمعت کنم! این جمله کمتر پذیرش مخاطب را بدنبال دارد؛ آن هم مخاطبی که قبل از این با شهرزاد و دوستانش آشنا شده و به آنها اطمینان نسبی پیدا کرده است؛ لذا شهرزاد را بیش از پدرش محق دانسته و با او سمپاتی بیشتری دارد. اما نقطه ضعف فیلم آنجاست که بدلیل زاویه نگاه سوگیرانه اش، نمی تواند بطور دقیق علت مخالفت برخی والدین را با این مسائل تشخیص بدهد و یا شاید بدلیل اینکه خود آن دلایل را قبول ندارد، پدر شهرزاد را نیز در گفتن آن دلایل دچار لکنت می کند.

می توان گفت خانواده در این فیلم جایگاه واقعی خود را ندارد و مقبولیت خانواده در مخالفت یا موافقتش با فرزندان تعیین می گردد و نهایتا فیلم آنها را تهدید می کند که: پدرومادرها دو راه بیشتر ندارند که یا در مقابل فرزند خود کوتاه بیایند و یا شاهد خودکشی یا فرار او از خانه باشند! در حالیکه در یک نگاه خانواده محور و مصلحانه، می بایست شهرزاد نیز بعنوان فرزند خودش را در مقابل خانواده اش هم مسئول می دانست نه فقط درمقابل علایق خودش.

                           

نکته بعدی جمع دوستانه و بسیار صمیمی این دخترو پسرها است؛ مسئله ای که فیلم با صداقت و بر اساس واقعیات بیرونی آن را نشان می دهد. از این لحاظ تصور نه فقط امثال پدرو مادر این جوانان، بلکه بسیاری از مردم از این قشر و فضای خاص حاکم بر آنان، مطابق با واقعیتی است که خود سازنده فیلم به آن اذعان کرده است ولی در عین حال از جهت دیگر با نشان دادن روابط میان این جوانها اعم از بگوبخندها و مشاجره ها و دعواها، دوست داشتنها، یک دلی ها و حتی چنددستگی شان، مخاطب که با شوخی هایشان خندیده و با ناراحتی شان ناراحت شده، بتدریج گویی خود نیز در جمع آنان بوده و با آنها زندگی کرده و همراه شده است. پس با آنها ارتباط حسی و تفاهمی بیشتری نیز برقرار می کند و نهایتا به این نتیجه می رسد که این قبیل جمع های دوستانه اصطلاحا اسمشان بد در رفته وگرنه کار اشتباهی انجام نمی دهند و گناهشان این است که بدنبال علاقه خود هستند ولی پدر و مادر آنها که یا حاج خانم و حاج آقا هستند و یا انسانهایی بی منطق و خودخواه مثل پدر شهرزاد، مخالفتشان هیچ وجهی ندارد. و تنها پدر یکی از دختران (با بازی امید روحانی) است که پدر خوب داستان ماست چرا که دخترش را از این سفر منع نمی کند و تنها او را می کشاند کناری و ظاهرا توصیه های ایمنی قبل و در طول سفر را به او یادآوری می کند! و سایر پدرومادرها بدند چرا که با فرزندشان مخالفت می کنند!

نکته تأسف آور اما اینجاست که هیأت داوران بی طرف و غیرمغرض (!) جشنواره سی و یکم فجر هم بر این مضامین مهر تأیید زدند و سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه را با افتخار به قاعده تصادف اهدا نمودند؛ یعنی تنها جایزه محتوا گرای جشنواره فجر پیش کش فیلمی با محتوای لیبرالیستی و ضد خانواده شد! 

در جاهایی فیلم اشتباهاتی را متوجه این جوانان می داند که از زبان کارگردان آنها که از سایرین معقول تر و فهمیده تر بنظر  می رسد، بیان می شود؛ آنجا که آنها با پدر شهرزاد دست به گریبان شدند و یا به خانه شهرزاد رفتند و پاسپورتش را برداشتند؛ اما دراین دومورد هم مخاطب می تواند اشتباهشان را بخاطر شرایط حساسشان توجیه کند.

این فیلم که دارای چندین پلان – سکانس طولانی همراه با حرکات تنش زای دوربین روی دست است و مخاطب را مکررا به یاد فیلم "درباره الی" اصغر فرهادی می اندازد، تقریبا به مانند آن فیلم نیز در عادی سازی روابط آزاد نامحرمان کوشش نموده و تا حدی هم موثر و موفق است؛ بویژه برای مخاطب به اصطلاح خاکستری اش.

فیلم که معلوم نیست مسئولین مغز متفکر بر چه اساسی آن را مناسب اکران نوروز دانسته اند، در پایان آن برخلاف درباره الی، دوستان شهرزاد، کار و هدفشان را فدای دوستی شان می کنند و دسته جمعی و با اتحاد، قهرمانانه از مقابل پدر شهرزاد عبور می کنند و این مقاومت و همبستگی، مورد تحسین و تشویق همان دسته مخاطب که سخنش رفت قرار می گیرد که: آفرین بر شما که شهرزاد را به دست پدرش نسپردید. مخاطب به چنین نتیجه ای می رسد چون در طول فیلم به این باور رسیده است که برای جوانان امروزی، جمع دوستانشان به مراتب دلچسب تر، امن تر و قابل اطمینان تر از محیط خانواده است!

 

مرجع / دختران خمینی کبیر(ره)