تو را آیینه ها تکرار در تکرار می خواهند تمام شهر منصور تو را بر دار می خواهند نشان یوسف گمگشته داری با خودت وقتی تو را یعقوبیان این گونه مجنون وار می خواهند به پا خیز ای بهار زخم خورده از شب پاییز تو را شمشیرها آماده ی پیکار می خواهند تنت از درد […]
شاعر نشسته بود کناری و می نوشت بنیاد واژه را به گل عشق می سرشت بذر محبتی که به بستان واژه کشت شعری شد و رسید به دروازه بهشت شعرش گرفته حال و هوایی عجیب را حس میکند درون فضا بوی سیب را شاعر سکوت می کند و بغض در گلو از زمزم دو […]
Sorry. No data so far.