آیینه ها…

تو را آیینه ها تکرار در تکرار می خواهند تمام شهر منصور تو را بر دار می خواهند نشان یوسف گمگشته داری با خودت وقتی تو را یعقوبیان این گونه مجنون وار می خواهند به پا خیز ای بهار زخم خورده از شب پاییز تو را شمشیرها آماده ی پیکار می خواهند تنت از درد […]

تو را آیینه ها تکرار در تکرار می خواهند

تمام شهر منصور تو را بر دار می خواهند

نشان یوسف گمگشته داری با خودت وقتی

تو را یعقوبیان این گونه مجنون وار می خواهند

به پا خیز ای بهار زخم خورده از شب پاییز

تو را شمشیرها آماده ی پیکار می خواهند

تنت از درد آکنده است اما عده ای نادان

تو را تنها برای سوژه ی اخبار می خواهند

کسی خورشید چشمان تو را هرگز نمی فهمد

نگاهت را برای گرمی بازار می خواهند

گلستان زاده ها اینجا اسیر دست پاییزند

گلستان زاده ها را نقش بر دیوار می خواهند

تو ابراهیمی و نمرودها تا کشتنت قطعا

جهانی شعله ور با توده ای از خار میخواهند

تو می سوزی و می مانی، تو ققنوسی و ققنوسی

در این آتش تو را تکرار در تکرار می خواهند…